کاشکی گاهی وقتا...
خدا از پشت ابرها بیاد بیرون
گوشم رو محکم بگیره و داد بزنه
آهااااای...!!!
بشین سر جات اینقده غر نزن....
همینه که هست...!!
بعد یه چشمک می زد
و آروم توی گوشم میگفت
همه چی درست میشه........
مـن مـاننــد هـم سـن و سـالهای خـویـش نیستـم ...
کـه هـر روز یکــ آرزویـی دارنـد بـرای آینـده ،
مـن تنـهـا یکــ آرزو دارم و آن ایـن استــ کـه :
شبــی بخـوابــم و دیگــر بیــدار نشـوم !
تــا نشنــوم ...
تــا نبینــم ...
تــا نشکنـم ...
یـه رابـطـه فـقـط مـخـصـوص دو نـفـره…
ولـی بـعـضـی ها،
شـمـارش بـلـد نـیـسـتـن !
گآهی دلــت نــمیخواهــد . . .؛
دیــروز را بِه یاد بــیاوری . . .؛
اَنگــیزه ای بــرایِ فــردا هـَم نــداری . . .!!!
و حآل هــم کِه . . .؛
گآهی فــَقــط دلــت میخواهــد . . .؛
زانوهایــت را تــَنگ دَر آغوش بــِگیری . . .؛
وگوشــِه ای اَز گوشــِه تــرین گوشـِه ای کِه می شــناسی . . .
بـِنـشینی و فـقـط نــگآه کـنی . . .!!!
گآهی دِلگــیری . . . ؛
شآیــد اَز خودت ....!!!!
دلت
تنگ يک نفر که باشد
تمام تلاشت را هم که بکني تا خوش بگذرد
و لحظه اي فراموشش کني
فايده ندارد. . .
... ... ... تو دلت تنگ است.
دلت براي همان يک نفر تنگ است.
تا نيايد
تا نباشد
هيچ چيز درست نمي شود..
گــــاهــی ...
فقـــط از کـــل دنیــــــا
دلتـــــــ ..................
یکـــی را مـی خــــواهــد
و
مـی دانـــی
تـا ابــد هـم کــه........... خــدا خــدا کنــی
بــــه دستـــش نمــی آوری...
مـی دانــی .......
کــه.......
بـــایـــد بگــذاری و بگــذری.
اینکه دلم گرفته و نمی تونم دل بکنم
دلیل دلتنگی من، تنها فقط خود منم
تموم حرفامو باید فقط واسه تو بزنم
.
.
درگیر این دنیا شدم دنیای من محدود شد
وقتی فراموش کردمت، دار و ندارم دود شد
.
.
دوری من از تو فقط عذاب بی اندازه داشت
بی خبر از اینکه نگاهت منو تنها نمیذاشت
.
.
هر لحظه که فکر می کنم اینهمه از تو دور شدم
دوباره گریه ام می گیره، دلم میگیره از خودم
.
.
همهمه ی این روزگار منو به تنهایی سپرد
فکر زمین و آدماش، از دل من یاد تو برد
.
.
دوستت دارم دوست داشتنم مهمتر از جونه برام
این بدترین گناهه که از تو بجز تو رو بخوام
.
.
سخاوت دستای تو دنیامو میسازه هنوز
با این همه گناه من آغوش تو بازه هنوز
†ɢα'§ :
حس قشنگیه
یكی نگرانت باشه،
یكی بترسه از اینكه یه روز از دستت بده.
سعی كنه ناراحتت نكنه،
حس قشنگیه ...
وقتی ازش جدا میشی:اس ام اس بده
عزیز دلم رسید؟
قشنگه: یهو بغلت كنه،
یهو . . . تو ی جمع .. در گوشت بگه دوست دارم،
بگه كه حواسم بهت هست.
حس قشنگیه ازت حمایت كنه،وقتی حق با تو نیست ...
آره ...
دوست داشتن همیشه زیباست ...!!!
چیزیم نیست کمی خرد و خمیرم فقط همین
کم مانده است بی تو بمیرم فقط همین
از هرچه بود و نیست گذشتم ولی هنوز
در مرز چشمهای تو گیرم فقط همین
با دیدنت زبان دلم بند آمده است
عاشق شدم که لال نمیرم فقط همین .....
یه اتاقی باشه گرم گرم...روشن روشن...تو باشی منم باشم...کف اتاق سنگ باشه...سنگ سفید
تو منو بغل کنی که نترسم...که سردم نشه...که نلرزم
اینجوری که تو تکیه دادی به دیوار پاهاتم دراز کردی...منم اومدم نشستم جلوتو بهت تکیه دادم...با پاهات محکم منو گرفتی...دو تا دستاتم دورم حلقه کردی
بهت میگم:چشماتو میبندی؟
میگی:آره
بعد چشماتو میبندی
بهت میگم:برام قصه میگی؟تو گوشم؟
میگی:آره!
بعد شروع میکنی آروم آروم تو گوشم قصه گفتن...یه عالمه قصه طولانی و بلند که هیچوقت تموم نمیشن...میدونی؟
میخوام رگ بزنم...رگ خودمو...مچ دست چپمو...یه حرکت سریع...یه ضربه عمیق
بلدی که؟؟؟
ولی تو که نمیدونی...چشماتو بستی...نمی دونی...
من تیغو از جیبم در میارم...نمیبینی که سریع میبرم...نمیبینی خون فواره میزنه رو سنگای سفید...نمیبینی که دستم میسوزه و لبم رو گاز میگیرم که نگم آخ...!
که چشماتو باز نکنی و منو نبینی...
تو داری قصه میگی!!!
دستمو میذارم رو زانوم...خون از دستم میریزه رو زانوم و از زانوم میریزه رو سنگ...
قشنگه مسیر حرکتش...
حیف که چشمات بستست و نمیتونی ببینی
بغلم کردی...میبینی که سرد شدم...محکمتر بغلم میکنی که گرم بشم...میبینی نامنظم نفس میکشم...
تو دلت میگی:آخی..دوباره نفسش گرفت...!
میبینی هرچی محکمتر بغلم میکنی سردتر میشم...میبینی دیگه.......نفس نمیکشم!
چشماتو باز میکنی....میبینی....
.
.
.
من مردم....
میدونی؟؟؟
میترسیدم خودمو بکشم...از سرد شدن...ازتنهایی مردن...از خون دیدن...وقتی بغلم کردی
.
.
.
دیگه نترسیدم...!
مردن خوب بود...آروم آروم!
گریه نکن دیگه...من که دیگه نیستم چشماتو بوس کنم بگم:خوشگل شدیا...
گریه نکن دیگه...خب؟؟
.
.
دلم میشکنه!!!!!
جایی هست که دیگه کم میاری
از اومدنا , رفتنا , شکستنا . .. .
جایی که فقط میخوای یکی باشه ،
یکی بمونه نره واسه همیشه کنارت باشه
من الان اونجام .....!
چکار به حرف مردم دارم؟زندگی من همین است،شب که میشود…
عاشقانه ای می نویسم وخیره می شوم به “عکست”…
وباخودفکرمیکنم مگرمیشود.. تو را “دوست نداشت”..!
آنکه میگوید دوستت میدارم
خنیاگرِ غمگینیست
که آوازش را از دست داده است.
ای کاش عشق را
زبانِ سخن بود
هزار کاکُلی شاد
در چشمانِ توست
هزار قناری خاموش
در گلوی من.
عشق را
ای کاش زبانِ سخن بود
□
آنکه میگوید دوستت میدارم
دلِ اندُهگینِ شبیست
که مهتابش را میجوید.
ای کاش عشق را
زبانِ سخن بود
هزار آفتابِ خندان در خرامِ توست
هزار ستارهی گریان
در تمنای من.
عشق را
ای کاش زبانِ سخن بود.
احمد شاملو
من بارها شماره ات را می گیرم !
و کسی در گوشم مدام زمزمه می کند !
دستگاه مشترک مورد نظر .. خــــــامـــــــوش است....
من برایش از تــو حرف می زنم !
اما او
سر حرفش می ماند !
دیگر نه باران دلگیرم میکند
و نه این غروب لعنتی
فرقی نمیکند جمعه باشد یا شنبه
تکرار مدام روزهای رفته
عادت اشک را هم منزجر میکند
دلگیرم از روزهای بی اتفاق
دلگیرم از خورشیدی که بی تغییر غروب میکند و طلوع
دلگیرم از مردمانی که هر روز خرید میکنند
دلگیرم از خروسهای وقت شناس
دلگیرم از واژه های گاه و بی گاه که پیکر کاغذ را خط خطی میکنند
دلگیرم از آهنگ تکراری از سر شب
دلگیرم از ساعتهایی که هر روز یک ساعت را نشان میدهند
مثلا چه میشد اگر فردا همین موقع ساعت 9:30 نبود ساعت 7 بود؟
چه میشد غروب طولانی تر بود یا طلوع؟
چه میشد میتوانستیم به عقب برگردیم؟
مانند جاده ای که میرویم و بر میگردیم
چه میشد خروسها ساعت 10 بیدار میشدند؟
چه میشد کودکها زیادی کودکی میکردند؟
چه میشد اگر پدر دیرتر میمرد؟
چه میشد
اگر
تو
بودی؟
احساس میکنم تمام چه میشد ها امکان پذیر است
اما بودن تو انگار قانون زمین را به هم میزند !!!
باران که گذشت
دلم پرواز می خواهد
دلم با تو پریدن در هوای باز می خواهد
دلم آواز می خواهد
دلم از تو سرودن با صدای ساز می خواهد
دلم بی رنگ و بی روح است
دلم نقاشی یک قلب پر احساس می خواهد
בلـ گـیجـﮧ گـِــرفتــﮧ امــ ؛
בر صِفــــر مُطلــَـق ذوب ميشَــوَمــ
وَقتـــے بـــِه ڪَفــش هـــايـتــ
ڪِنـــار ڪَفـش هـــايـش فِڪــر مے ڪُنــمــ ...
†ɢα'§ :
همیشه غمگین ترین و رنجورترین لحظات انسان…
توسط کسی ساخته می شود که..
شیرین ترین و شاد ترین لحظات را برای او ساخته است…
†ɢα'§ :
گذشته هایی که حالمان را گرفته است…
آینده ای که حالی برای رسیدنش نداریم..
و حال هم حالمان را به هم میزند…
چه زندگی شیرینی !!!
در یک روز خزان پاییزی پرستویی را در حال مهاجرت دیدم به او گفتم:
چون به دیار یارم میروی به او بگو دوستش دارم ومنتظرش می مانم.
بهار سال بعد پرستو نفس نفس زنان آمد.
و گفت:
دوستـــــش بدار ولی منتظــــــــرش نمـــــــــان....
واژه هایی که عاشقانه می شوند …
ترانه می شوند و یکی میخواند و چه دردآور است …
عاشقانه هایی که می نویسی جز او …
همه را به یاد عشقشان بیاندازد…
و تو …
همچنان بنویسی بدون این که عشق کسی باشیو یا حتی در یاد کسی …
†ɢα'§ :
میگن پُشت سر مسافر آب بریزی بر میگرده..
اشک که از آب زلال تره چرا مسافر من…..
بر نمی گرده…؟
این روزها دچار سر گیجهام
تلخ تر از تلخ…
زود می رنجم ، انگار گمشدهام! حتی گاهی میترسم …
چه اعتراف بدی…
شاید لحظه کوچ به من نزدیک شده، دلم هوای ابــری غربت دارد …
ϰ-†нêmê§ |